به نام پروردگار یکتا

هزار داستان ::داستان بعدی -ساحر و درمانگری که پس از سالها لال بازی و جمع آوری مال و اندخته ، بالاخره با نواخته شدن ترکه های اناری بر پشتش بزبان آمد توسط ترفند خاص یکی از بزرگان ایل این اتفاق افتاد و ماجرا های مربوطه ادامه میابد

این داستان بر اساس واقعیت در گذشته های دور روی داده است . با اندکی تغییرات توصیف شده است .نام ها غیر واقعی و قرار دادیست مقدمات عروسی زلیخا
illha
سالها قبل در بحبوحه کوچ و رفت و امد ایل  زمانی کوتاهی مانده به کوچ به سمت قشلاق ،دختری در یک خانواده  ایلی متولد شد که نامش زلیخا شد .وی فرزند پنجم خانواده  بود .از همان کودکی چهره زیبایی داشت و مورد علاقه خانواده و سایر فامیل بود . در ییلاق در سال خوب و پر برکت متولد شد . گهواره سنتی خوب ، خورد و خوراک خوب تربیت خوب آموزش امور ایلی و اسب سواری خوب و سایر امکانات موجود در ایل نسبت به هم سن و سالان خویش داشت . او بزرگتر و بزرگتر شد . به سن 15-16 که رسید خواستگار های فراوان از خودی و غریبه  داشت. تا حدی دختری نازلی بود  ، با وجود مشکلات کوچ در پر قو  متولد و بزرگ شد . پدر و مادر و سایر اعضای خانواده نسبت به او حساسیت خاصی داشتند . تا حدی هم چند سالی در ییلاق معلم سر خانه در کنار اعضای پسر های  خانواده ها حضور داشت و سواد نسبتا مناسبی  فرا گرفت . در انجام وظایف خود در کوچ  و سایر خدمات سخت زندگی در ایل  مهارت فوق العاده داشت .زرنگ و چابک بود اسب سواری و زیبایی چهره و قد وقامت او  بر گرده و پشت اسب به معروفیت ویژه در ایل بدل گشت . هرکجا و هر وقت حرف از زرنگی دختر ایل میشد او انگشت نما و الگوی همه فن حریف زمانه خود  بود .  در انجام کارها ی منزل ( چادر )دست گرم و آشپز دست و دل باز بود  و با مهارت خوراک های سنتی ایلی  خانواده بعهده وی بود .کم کم سن واقعیش به بیست رسید ،خواستگار های  متعدد داشت  ، اما  از  موقعیت خود  و عدم موافقت  خانواده و در نتیجه از   ازدواج خبری نبود . پدرش مدام  به شوخی میگفت تو باید در خانواده بمانی و ما را از آشپزی خوبت بی نصیب نگذاری .به همین دلیل اکثر خانواده های برای  خواستگاری زلیخا قدم پیش می نهادند  به  گرمی پذیرفته و با صراحت جواب رد میشنیدند . گرچه جو جامعه ایلی مقداری بسته و بطور سنتی سختگیری های معمول بیشتری نسبت به ظاهر شدن دختران در اجتماع  معمول ایل کمتر بود اما زلیخا خوش نام و  نیک مرام سوای بقیه خود را بالاتر از مقررات دست و پاگیر  میدانست و در کلیه مجالس خانوادگی براحتی و بدون تعصبات خاص حاضر و ظاهر میشد . هرگز محدودیت اجتمایی را نمی پذیرفت .تعدادی معدودی از ایل و فامیل و خانواده به او به دیده رشک می نگریستند و او را تافته جدا بافته و در کمیاب و مانع بزرگی در خودنمایی دختران خود و دیگران میدانستند . هرچند رسم ناف برون برای بسیاری از فرزندان دختر یا پسر و متولدین همسن و سال باب بود اما این یکی تنها و بدور از تعصبات بود.  بکلی از این قضیه  مرسوم ناف برون تبعیت نمیکرد و گاها نزد او امری  فراموش شده بود . بهر حال ، یکی  پسر ایده آل از همه نظر مورد تایید خانواده و فامیل نزدیک به خواستگاری او امده و این بار بر خلاف همیشه خانواده  در همان جلسه اول جواب بلی  دادند . مدتی بعد در دمادم عید نوروز در نواحی قشلاق  قبل از کوچ بهاره هم عیدانه بردند و هم به نشانی نامزدی خانواده داماد،  دین خود راکه وظیفه جاری نسبت به خانواده عروس  بود ،باید  ادا  میکردند و عیدانه مفصل با تشکیلات در خور شاهزادگان به منزل دختر (زلیخا ) آمدند و نشانه خود که شامل هدایای در خور  از طلا و جواهرات و لباس و پارچه نفیس گرفته تا سایر هدایا مرسوم در ایل را به امانت  نزد خانواده عروس آینده گذاشتند . شادی فراوانی همراه خود به منزل و همسایه ها منتقل کردند .  در جلسه اول قرار عروسی را در نیمه فصل بهار آینده  و در محل تولد در ییلاق گذاشتند . کم کم مسولیت زلیخا سنگین تر و پخته تر شد . ساماندهی امور مربوط به خرید لوازم عروسی کلا بعهده مادر بود. در ایام جاری کوچ بین قشلاق - ییلاق  به  هر شهری نزدیک میشدند با اسب های سواری خود مادر و دختر برای خرید شال و کلاه میکردند و یک روز تمام به کار خرید مشغول و با دست پر و سنگین به ایل و چادر بر میگشتند . ده ها شهر و آبادی در مسیر ورود به ییلاق وجود داشت از همه آن شهرها و آبادیها  برای خرید لوازم کوتاهی نمیکردند . طوریکه یک چادر ویژه فقط برای وسایل گوناگون عروس خانم دایما بر پا بود . فرمان پسر دانا و لایق و داماد آینده از طرف دیگر خود را سخت اماده فراهم کردن مقدمات عروسی تلاش بیشتری داشت  .وقت زیادی تا روز مقرر نداشت . حدود بیست و اندی روز دیگر تا محل و موعد عروسی نمانده بود . کم کم شور و عشق و شادی در ایل پیچید  و برای روز موعود همه را بیصبرانه در انتظار یک مراسم عروسی پر هیجان و نمونه از طرف  عروس و داماد بر می انگیخت  .  داماد برای  بر پایی  مراسم عروسی و اماده خدمت رسانی، خود را کاملا آماده کرده بود . برای بر گزاری عروسی ایلی همه در انجام کارها در حد توان و وقت کافی شرکت میکردند . زمان بتندی گذشت . دقیقا ده روز مانده به مراسم عروسی که ایل به ییلاق رسید . محل اسقرار و بر پایی مراسم  بکر و تازه  بود .با فرا رسیدن  ایل  آماده بر پایی هرچه بهتر و با شکوه برگزار شدن عروسی بود  . در حساسترین مرحله و تدارکات اصلی و مهم اولیه عروسی ناملایماتی بهمراه شایعات داغ دهان به دهان گشت وهمزمان  به سراسر ایل رسید . قصه عشق و عاشقی زلیخا و فرمان به سبب سلیقه و مخالفتهای جدی مادر بزرگهای فامیل داشت شکل دیگری میگرفت . قصه دراز تر ، از  زمان پیشین خواستگاری از لحاظ توافق مجدد قبلی شد ، گویا اخیرا فاش شده بود که که فرمان چند بار بطور ویژه به خواستگاری زلیخا آمده بود اما نتیجه ای نداشت . بنا چار برای حل و فصل مشکل پیش امده و کارشکنی جادوگرانی منفی باف ، حتی خنثی کردن ماموریت آنان برای انجام و جوش دادن دلبستگی خدشه دارشده  و پیوند بین دو جوان دختر و پسر ایل لازم شد وقت کافی بگیرند و اجازه تمدید روز و موعد عروسی را تمدید کنند .دست  کسانی در بین بود که سعی داشتند طبق معمول( در اکثر جوامع این قبیل دسیسه ها کم و بیش  دیده میشد )  با دسیسه و نیرنگ کار خیر را به نیت نا میمون و ناپسند  خود بهم بزنند . اما با م و رای برخی بزرگان ایل نقشه دشمن در کمین نشسته بر طرف شد . از جمله مخالف سر سخت و کار شکنی خاله قمر خانم با نفوذ بود که راستی قصد داشت  زندگی زن و مردهای مسن رااز هم بپاشاند  و همچنین در گسستن روابط  زوجهای جوان و تازه عروس و دامادهای ایلی را بهم بریزد .اخیرا با تلاش سخت و گفتگو تنی از بزرگان  روابط تازه شکل گرفته دو خانواده صلح آمیزو صمیمی شد ه بود . دوباره روابط روبه گرمی و نشاط گروید . طرفداران این وصلت بر نظریه کار شکنان چربید و کار و بار اقا داماد به  سر انجام خشنودی نزدیکتر شد . ایراد ها و سنگ اندازیهای مهم سر راه بر پایی عروسی هنوز ادامه داشت .بعد از وقفه درد سر ساز سه ساله قرار  وصلت این دو خانواده هم اکنون سر گشود و بالا خره آشکارا مخالفین به زبان آمدند و جر و بحث حسابی در گرفته بود . این اختلافات کش و قوس دار بیهوده و وقت گیر داشت  کار  دست این دو جوان و پیوندشان میداد که معلوم شد از جمله افرادی که از اول دست اندرکار خواستگاری و بعنوان  پیش قدم خیر و دخالت و صاحب اختیار در امور محوله بوده دو دوزه بازی خطرناکی راه انداخته و دوجاگویی او سبب بهم خوردن روابط شده در حالیکه از طرف خانواده داماد وکیل بوده که از پیشرفت کار انها دفاع و کار را پیش ببرد . در واقع با فریبکاری خانواده عروس را تشویق به ممانعت از قبول خواستگاری آقا فرمان داشته و به خانواده او ( داماد ) قول های واهی و الکی داده است .بظاهر وانمود میکرد  در امر قانع کردن عروس خانم تلاش میکرده .با آشکار شدن نقشه های تفرقه افکنانه بلافاصله این فرد از این مرحله به بعد از بازی در این نقش بکلی طرد شد و خانواده داماد  خود قدم پیش نهادند و اقدامات بعدی را  خود بتنهایی حضورا دنبال  کردند  . اینجا بود که کارشان بهتر و زودتر نتیجه داد .سر انجام با اخرین بار مراجعه خانواده داماداز پدر و مادر زلیخا اخرین قول وفاداری بعهد را کسب کردند و برای بر پایی عروسی و برگذاری مقدمات سخت و غیر قابل پیش بینی کارشکنان وارد عرصه انجام مراسم قبل از عروسی شدند . تیرگی روابط و همه دردسر های مزاحمت آمیز با دخالت جدی پدر زلیخا پایان پذیرفت . قرار شد در پایان هفته پیش رو مراسم به بهترین وجه بر گذار شود . و به خانواده داماد هم هشدار های لازم داده شد و فرمان  و خانواده اش  در واقع راغب نبودند  که یک بار دیگر با کوتاهی در انجام مراسم بهانه بدست دشمنان دور و بری و حتی خانواده ایراد گیر عروس بدهد و فورا برای انجام کارهای ضروری افراد مورداعتماد خود را به انجام کارها  مقدماتی روانه کردند. عروسی داشت در بهترین هوای بهاری قبل از ورود به  هوای گرم  در نواحی چمنزارهای طبیعی و کنار چشمه سارها در جوار درختان کهنسال و تنومند جنگلی با زمیینهای گسترده و فضای کاملا باز و فرحبخش شکل میگرفت . تدارکات تهیه مقدمات پخت و پز با فراهم کردن تنه درختان خشکیده از ریزش برف سنگین  بوفور یافت میشد . درختانی از چوب خشک جنگل اطراف مانند بنه کیکم و سایر درختان کنده دار توسط مردان ایل جمع اوری و توده عظیمی در حاشیه چادرها تل انبار شد . افرادی به همیاری در جمع آوری سنگ و سنگ ریزه در  پهنه چمنزار و نصب سیاه چادر و سفید چادر بودند . خبر تازه از سر گیری عروسی زلیخا آبی بود بر  آتش  و خاموشی شایعات فرا گیر در جو جامعه ایلی و جلو گیری از  برهم خوردن عروسی خبر  ساز در ایل، مثل  غرش صدای توپ   پیچید و دوستداران شادی را بوجد اورد . شادی و طراوت برای اولین بار پس از چند سال وقفه در بر پایی عروسی بهاره در ییلاق همیشه سبز به ایل بازگشت . نام زلیخا در ایل برابر با دنیایی شادی و،مروت ، مرام ، عشق و زندگی هدیه به تک تک افراد  ایل گسترده و بدون نشاط آن روزگار بود . کسی باور نداشت پس از اینهمه در گیری و حرف و حدیث  و تا حدی  بد قولی های دو طرف این عروسی سر بگیرد . شادتر از همه رقاصان و ترکه بازان حرفه ی و مبتدی بودند که با اولین ضربه دهل و باز شدن حنجره ساز زن معروف ایل سر از پا نشناخته به تمرین بازی ، رقص و چوب بازی مشغول شوند  و برای شروع عروسی  لحظه شماری میکردند . عروسی به شروع خود نزدیک تر  میشد . گروهای رقص و چوب باز بیشتر بچشم  می آمدند . بی اختیار به سمت میدان چمنزار راهی  تمرین بودند . چادرهای استقرار مهمانان و اشپزها یکی پس از دیگری در حال بر پا شدن بود . در کنار چشمه های فوران زده در حاشیه و مرکز چمنزار منظره کلی مراسم  به مساعدت  و یاری فامیل و  دوستان دو خانواده کاملتر  میشد  . پس از کامل شدن  تهیه لوازم و نصب چادرها و تزیینات محل چمنزار به نحو احسن دعوت از قبل برای مهمانان دور و نزدیک و ترتیب دادن بزم و شادی دو دست ساز و نقاره بدون توقف قراراست در دو گوشه زمین گسترده بکوبند و بنوازد تا به همه خوش بگذرد . ساز و نقاره و رقص و بازی و سرگرمی جزیی از فرهنگ عروسی ایل بود . دیگر دست و نفوذ قمر سلطان از کارشکنی در بهم خوردن مراسم  بکلی کوتاه شده بود . سایه نفاق و دو دسته گی با بر آمدن آفتاب خوش ترین روز ماقبل عروسی از زندگی و پیوند مقدس دو جوان دور شده بود همه به سر انجام خوش و خوشبختی آنها فکر میکردند . کوره های بلند سنگی برای روشنایی شبانگاه مراسم هم آماده  بر افروختن آتشی بود تا در دو شب  آینده  افق و جنگل و چمنزار را مانند روز روشن مردم را گرد خود جمع کند و شب و روز خوشی را در کنار هم سپری کنند . فردای آنروز میمون و شروع عروسی همه چیز طبق برنامه پیش میرفت و آشپز ها و سایر گروه خدماتی مشغول و تدارک ناهار و تهیه چای برای مهمانان بودند . بساط بزم و شادی با آمدن ساز و دهل چی خط آخر شروع عروسی پر تلاطم را نوید میداد . چوب باز ها و ترکه باز ها و رقاص ها به جنبش و رقص پا در آمدند . امروز حوالی قبل از ظهر و نزدیک صرف ناهار  است که همه چیز خوب و طبق برنامه پیش میرود . مهمانان فرا رسیده اند و عده ای هنوز  از راههای دور و نزدیک با اسب و چهار پا و  پیاده سعی دارند هر چه زودتر خود را به مراسم شادی برسانند . ن زیبا ترین لباس محلی را بر تن خود دارند و برای رقص همراه با ساز و دهل در نوبت اجرا هستند . صحنه نمایش جالبی است صدای هلهله و شادی و صدای خبر ساز دهل مدتیست از صبح زود در دهانه کوهستان از فاصله زیادی بگوش میرسد. پر تجمع ترین روز ییلاق روی چمن سر سبز در کنار نهر آب روان و جوشش چشمه های فراوان و چاههای مختلف دو طرف دهانه تنگه فراخ با جاری آبهای شبیه چشمه به مراسم در حال اجرا کیفیت و حال و هوای خوبی از هر نظر بخشیده است . در یک گوشه توسط ساز دهل کوچک عده ای به ترکه بازی و در مجمع بزرگتر در میدان مرکزی چادر های رسمی، ساز و دهل بزرگتر و مهمتر به نوبت رقص و چوب بازی اجرا میشود و مردم و حاضرین غرق در شادی و خوشی ایام هستند . تنها در مدت میل کردن ناهار ساز دهل بکلی تعطیل است . در سایر اوقات تا پایان مراسم عروسی بدون وقفه با نفرات ذخیره ساز ها در هوا و چوبهای دهل رد و بدل بر طبل بزرگ و کوچک نواخته و پیوند مبارک دو جوان ، دو شاهزاده ایلی را به اطلاع عموم میرساند . لحطاتی بعد همه عوامل بر گزاری آماده گسترده کردن سفره و پخش ناهار میهمانان بلند مرتبه و بزرگان ایل در اولویت نخست ، سپس سایر اقشارمهمانان خواهند بود . اما از چادر عروس هم خبرهایی مبنی بر آماده شدن خانم عروس بگوش میرسد اما از ساعات اوخر شب به نوعی رخوت و سردرد دامنه دار مبتلا شده و کسی ان را جدی نگرفته است . ان حالات بیحالی  و بد حالی را به حساب اضطراب و خستگی تلاش چند روزه قبل از عروسی میگذارند . تنها بانوان ایل سواره و پیاده بین چادر های مراسم عمومی و چادر بی نظیر و اراسته منزل عروس رفت و آمد دارند آنهم افراد اصلی دست اندر کار و فامیل بسیار نزدیک عروس بیشتر تردد دارند . به چیزی جز امادگی عروس نمی اندیشند .  ناگهان خبر بدی از قول چادر عروس به نزدیکان  خانواده وی در مراسم میرسد .مثل اینکه موضوع حال و احوال نا مساعد  عروس جدیست .   گویا توسط خواهران عروس گزارشی مبنی بر بد حالی عروس بگوش مادر و سپس پدر و کم کم به سایر میهمانان میرسد . پدر با تاختن اسب خود را به چادر عروس میرساند که دور او جمع شده اند و در حال مداوای و تجویز دارو های سنتی سعی بر عادی جلوه دادن اوضاع هستند با آمدن پدر همه عقب نشینی کردند و پدر سر زلیخا را در بغل گرفت و نوازش کنان از او سوالاتی پرسید . اما او ابدا قادر  به جواب دادن نبود . لحظه ای بعد به اغما رفت و بیهوش در بغل پدر، با حالت  بی تحرک  و بیجان  می ماند . جیغ و داد و فریاد از اینجا به اوج خود رسید . فردی را به اردوی عروسی در حال بزن و بکوب و برقص  گسیل کردند تا مراسم فعلا تعطیل شود . اوضاع و احوال جدا نا بسامان بود همه چیز تعطیل شد و میهمانان  سعی داشتند از حقیقت ماجرا سر در بیاورند و تعطیلی مراسم را تحول بزرگی میدانستند .خبر دوم رسید و آشکارا به همه اعلان کردند تا بهبودی موقت عروس خانم مراسم تعطیل و همه به صرف ناهار مشغول شوند نیمه وقت  عروسی و نیمه پذیرایی ناهار بود که عملا خبر دادند عروسی بکلی تعطیل و مراسم عزا  بر پا و پایدار است بهمین راحتی عروس سر در بغل پدر در گذشت و تمام علایم حیاتی او حاکی از فوت  ناگهانی عروس خانم آنهم در چه موقعیت حساسی رخ داد. همه مردم  حاضر در مراسم عروسی بحالت  غیر قابل باور شکل عزا بخود گرفتند. از پیچش و گردش  شادی به عزا متعجب و عزادار ،فورا پر چمهای عروسی را پایین کشیدند و پرچم عزا بر افراشتند و شادی هم به عزا تبدیل شد ساز و نقاره چی ها هم وظیفه خود را بلد بودند و ساز و دهل وارونه به نشانی عزا نواختند و مردم را به عزا داری دامنه داری کشاندند . فورا گروه همیار ایل از خانواده و بستگان نزدیک ،عروس را با اسب با همراهی  مجموعه ای از سوارکاران تا چند فرسنگی بردند تا  احتمالا  با یک ماشین باری یا هر وسیله دیگری او را به شهر و نزد  پزشک برسانند . اما دیگر کاملا دیر شده بود . مجلس بهم ریخت و هر کس پی کار خود رفتند بجز فامیل های عروس و  داماد در انجام  امور جمع و جور کردن امور عروسی نیمه تمام در تلاش و گریه و زاری کار میکردند و سر در گم و مبهوت از اتفاق ناگواری که سرنوشت عروسی را در چند ساعت مانده به پایان خوشی و میمنت در هم پیچید و تعداد باقی مانده  میهمانان با صرف ناهار در حقیقت فاتحه و مراسم عزاداری عروس دم بخت را وداع گفتند . عجیب ترین و غیر قابل پیش بینی ترین واولین حادثه ناگواری بود که حاضرین در عمر خود یاد میدادند و خلاصه  اینکه مدت یک هفته ای گذشت و پدر و مادر و سایر بستگان عروس بدون حضور عروس در چنان حال سخت و جانکاه و غیر قابل باوری پایشان به ایل رسید تازه حالا عزا و مراسم عزاداری در شرف  شکل گیری و آغاز کار بود . دوباره گریه و زاری اساسی در ایل  بازتاب حیرت اور و حزن انگیز گرفت و بهمان کیفیت و کمیت حتی با تجهیزات و مراسم ادامه دار  در خدمت مردم و افرادی که از همه جا از دوست و دشمن و یار و مددکار خودی و غیر خودی برای عرض تسلیت می آمدند و فاتحه قرائت میکردند و از شدت تاثر و تالم با چشمانی غمبار و سرخ شده و حیف و دریغ خوردن مجلس عزا داری را ترک میکردند .  مراسم دوم عزا  بعد از نیمه تمام ماندن عروسی  به اندازه چند عروسی رفت و آمد و هزینه داشت اما تفاوت مهم در حزن و اندوه فراوان بود . یک سال بعد جوازی در سر چمدان جهیزیه با ارزش عروس خانم زلیخای بی نظیر خود نمایی میکرد مبنی بر نارسایی مغزی که نشان از مختومه شدن پرونده  فوت ناگهانی ،نهایی زلیخا بود . مردم انزمان  مرگهای ناگهانی را به منزله و نام درد بی علاج و و یا تیر نا حق از درون نام میبردند که  شکل امروزی انواع سکته  گفته و یا مختل کننده اعضای بدن شباهت داشت .

illha
قدیم به دردهای کشنده ناگهانی درد بی درمان میگفتند نوع دیگر ان را ناچاقی و نوعی که ظاهری تاول چرکین داشت دانه داغ یا بقولی شبیه یا همان  سرطان  امروزی بود  . اما مرگ ناگهانی بدون علامت را که امروزه انواع  سکته های قلبی و مغزی در  علم پزشکی که گاهی کشنده و گاهی فلج کننده باشد ، بنوعی تیر ناحق می نامیدند . زیرا از درون سبب مرگ میشد  و چون علایم مشخصه و زخم و تاول قابل لمس نداشت به این نام که مانند تیر فرد را بی معطلی امان نداده و میکشد تفسیر میکردند .
شاد و سر خوش باشید illha


داستان کلاه** کلاهی که هر گز بسرم نرفت - باد اورده را باد میبرد

اصطلاح - ضرب المثل ایلی (متنجنه )

داستان قربان قسمت اول- اجل برگشته میمیرد نه بیمار سخت 1

داستان و ماجرای کوتاه اسب ربایی من - نان و نمک بچش اما شکستن نمکدان هر گز

هزار داستان -عروسی نا فرجام زلیخا ، دختر زیبای ایل

هزار داستان :ابتکار مفید خانم آموزگار در کلاس و آموزشگاه

هزار داستان ::تر فند بازگشایی زبان ساحری که وانمود میکرد بطور مادر زادی لال است.

عروسی ,خانواده ,عروس ,ایل ,مراسم ,های ,را به ,خود را ,و سایر ,ساز و ,و در

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

behdasht-banovan چورس اطلاعات درباره پمپ ها samantravelinsurance salemziba699 دانلود کتاب pdf مگا فیلم No-love or love-Z والا فیلم | دانلود رایگان فیلم پرتال آموزش زبان