به نام خدا
داستان بعدی : غیر ایلی
هزار داستان : خاطره - ماجرای خانم آموزگاری که جلو های نا پسند یک دانش آموز را به نوعی رفتار مفید و سازنده مبدل ساخت

هزار داستان :       فردای فرد پیشگو

illha

-illha

شخصی که با اسم مستعار،خلال ،سالهای متوالی و متمادی در ایل ما آمد و شد داشت ومرتب ادعا- وانمود  میکرد که لال مادر زادی هست پیوسته و مداوم با مهارت در درمان برخی امراض روحی و روانی و سایر امراض میکوشید . مواقع و فصول مناسب اغلب بهار و تابستان در بخش مهمی از ایل به منازل مردم مراجعه میکرد و دوستان زیادی در طی سه دهه دست و پا کرده بود . شغل ایده آل و باب طبع خود را در نیمی از ایام سال ادامه میداد .   شغل نان و آبداری  برای خود دست و پا کرده بود .بدنبال معالجه به جمع آوری اعانه بنفع خویش مشغول بود . مردم مهربان و ساده و بی غل و غش چنانچه مشکلی هم نداشتند  از کمک و دستگیری مالی به وی دریغ نمی کردند . وی با اشاره و حرکات دست ، اندام خود با مردم حرف میزد و ارتباط بر قرار میکرد . مشکلات زندگی و آینده  برخی افراد  را بنحو خوب و بد  بر میشمرد . آنها که تمایل داشتند  خوشبختی برای خود و خانواده خود حتی سرنوشت  طفل درون شکم مادران را  نیز بنحوی مورد توجه قرار دهند ، از اشارات  و پیش بینی  آقا خلال بهره میبردند . هردو بیان سرنوشت خوب و بد برایش نعمت میبارید . افرادی که برایشان  موارد خوب پیش بینی میکرد بسیار مسرور و شاد از آینده خویش بودند و آنهایی که سرنوشت بد در بخت و اقبال  داشتند شاد ازاینکه می توانند  از ناکامی و آینده  بد یمن خود جلوگیری واز حالت وخیم دور  خواهند شد، در هر دو شکل برایش سعادت و هدایای خوبی حاصل داشت .نتیجه هم مهم نبود تا سال دیگر هزار اتفاق می افتاد و همه فراموش میکردند در گذشته فردی یک چنین توصیه ای جهت خیر و سعادت او بر شمرده است  . چندان مقایسه بر اساس اتفاقات سالانه چه خوب و چه بد، انجام نمیشد تا  نتیجه توصیه وی به اثبات یا عدم ان منجر شود . این کار فقط از اب گل آلود ماهی گرفتن بود و بس . تنها یکسر سود بود بنفع یک نفربود  . سال بعد دوباره سرو کله خلال پیدا میشدو روز از نو، روزی از نو  . ادعای مهمتراو،همان که  خود را  قادر به  پیشگویی میدانست  بیشتر مورد توجه برخی  افراد بود . در عوض مردم  هدایا و دستمزد وی را بشکل پول نقد و یا گوسفند تحویلش می دادند . او با دریافت وجوه نقد  و گوسفند منزل به منزل سرمیزد  . اما همه ازاو استقبال و از اشارات درمانگرانه وی  تبعیت نمی کردند شاید از پذیرش او هم ممانعت میکردند . وی اموال دریافتی را  یا به امانت نزد یکی از اهالی میسپرد تا در فرصت مناسب بفروش برساند یا چوپان موقت  اختیارمیکرد  و گله کوچکی راه می انداخت تا  با خود به شهر و ابادیهای مجاور ببرد. تمام این بخش از ایل را پس از گشت و گذاربه قصد بازدید سالیانه  به قسمت بعدی ماموریت خود همچنان ادامه مسیر میداد تا جمع زیادی از عمده ایل را در صورت امکان و اجازه صاحبان سیاه چادر ها  ملاقات و درمان لازم را انجام دهد  . مدتها گذشته بود و به تدریج به  سن باز نشستگی  و کهنسالی نزدیک شده بود . زندگی او  زوایای پنهان و پیچیده نا شناخته داشت که هیچکس قادر نبود از گذشته و روش کار او چیزی سر دربیاورد . با سر و وضع نسبتا خوب و  عامه پسند در ایل ظاهر میشد فردی  همه فن حریف و دانا و خوش ترکیب به همان  زبان اشاره بر سفره مردم می نشست و سهم قابل توجهی نصیبش میشد . شاید دلیل مهم که تعدادی به اشارات وی جذب میشدند نا مفهوم بودن اشارات ویژه  بود . دلیل دیگر جذب مشتری مشکلات دنباله دار برخی از افراد  بود که شاید طوری گره مشکلات لاینحل خود را در تجویز و راهنماییهای وی بی ارتباط نمیدانستند . بندرت تجویز های دارویی و طبابت پزشکی میکرد اما از جهت تغییر رفتار و تقریبا نوعی انرژی درمانی تفکر آمیز شگرد اصلی او بود . برای برخی پس از مدتی کار و تلاش وقت گذاشتن روی این دورهمی غنیمت بود . دور همی کوتاهی بود که هم فال بود و هم تماشا تا قدری فارغ از مشکلات ایلی تنوع کوتاهی داشتند و به مذاقشان خوش می آمد .  او بساط خود را  میگشود با زبان اشاره همه چیز آغاز میشد تلاش میکرد با روش های متفاوت موارد را  تفهیم و ارتباط بدون کلامی خود را به اشخاص انتقال دهد  . خود را با اعمال و کردارعجیب و غریب  نمایش  داده ،دارای توانایی های با لقوه فراوانی معرفی میکرد . همه دردهای نا علاج واز جمله  نا باروری و پیش بینی های عجیب و غریب در مورد آینده آدمها را صراحتا با ادای حرکات مبهم  و خود فهم،  در مقابل خواستاران ان ایده یکی یکی بر میشمرد  . در قبال این آینده نگری مزد خوبی و هدایای قابل توجه دریافت میکرد . البته مشتری های خاصی در مجموعه ایل داشت .همه مردم چندان راغب و تمایل به  نمایش او و اشارات برای گره گشایی مشکلات  نبودند ، تمایل به اجازه  دخالت در زندگی و آینده خود را به او نمی دادند. شغل بی درد سر اوچنانچه گفته شد در وهله نخست  سبب شادی تعدادی و نیتی و آزرده خاطر  عده دیگری میشد . تا جمع ناراضیان با توصیه او به جمع شادکامان بپیوندند . اواخر می گفتند از افراد ایل مترجم اشارات گرفته بود و برای تازه واردان به این گود طالع بینی برای بیان مفاهیم از انها کمک میگرفت و کار بسیار راحت و یکنواختی را دنبال میکرد . بدین منظور که پیش بینی  وقایع زندگی فرد رابطور و اضح و آشکارا به سمع و نظر افراد میرسانید . برخی تصورشان بر این بود که باید از وقوع رویدادهای پیش رو  نگران باشند و گویا ان اتفاق پیش بینی شده  عینا روی خواهد داد . برخی افراد خوش باور به ساحر بودن و غیب گفتن او انگشت تعجب به دهان میبردند . و به رفتار و کردار، در وضع حالش هنگام اشارات بازگویی مشکلات   عجیب او را می ستودند . اما اغلب بزرگان و عالمان ایل چندان اعتقادی  به روند کار  و معالجات نداشتند و پیش بینی او رامضحک گونه می پنداشتند  .بنا بر این او اواخر  رفت و آمد خود را گزینشی و با توجه به اجابت قبولی درخواست انها سراغشان میرفت .اما بیشر مردم آگاه به مسایل زندگی افراد دور و بر خود  هرگز  حریف گروهی خاص که سبب جذب او به ایل میشد ، نبودند ان گروه  با استقبال مشتاقانه از وی دعوت به بازگشت دوباره در سال پیش رو را مجددا داشتند .   انها با علم و سواد مکتبی و قدیمی ، آگاهی و احاطه کامل بر اوضاع مشکلات  زندگی روزمره خود و دیگران داشتند . با و جود این خلال از دوره های  پیش در ایل آمد و شد داشت با اشارات و خط و نشان راه چاره و رمز گشایی مشکلات را بزبان و ایده خودش علنا به افراد تفهیم میکرد . برخی قانع و برخی هم گفته ی اشاره گونه اش را نمی پسندیدند . قانون و حساب و کتابی هم در کار نبود که از طبابت  شفاهی و طالع گیری و دیگر اعمال او جلو گیری کند .  اغلب روان درمانی بی سرمایه خرج میکرد .مثلا موردی بوده که در مورد زن حامله تمام جزییات خلقی و رفتار فرزند هنوز بدنیا نیامده  را بنحو خاصی  پیش بینی میکرده است و مشکلات و بد اقبالی های کودک اینده را طوری پیش بینی میکرد، که  گاهی هراس و ترس از بین رفتن خاندان و آیندگان طفل را براحتی باور داشتند . درمقایل راهکارهای ویژه را برای اصلاح و خوش اقبالی در دستور کار خویش داشته که بکار میبسته است .همین روش رفتار درمانی در اعماق افکار افراد نفوذ و فرد و فکرش را تسخیر میکرد . یکی نبود  میزان تحصیلات و اهلیت و سابقه گذشته او را برسی و تعیین صلاحیت نماید .  عجب دنیایی بوده . در مقابل، پاداش خوب و قابل توجه در موارد سخت  طلب میکرده است . همانند امروزه که با وجود سطح سواد بالای جامعه امروزی باز هم عده ای با روش های فریبکارانه دست به خالی کردن جیب مردم میزنند .که با هوشیاری مردم و مسولین اغلب بدام می افتند .اما بشنویم از کار عجیب و غریب تر یکی از بزرگان ایل که نقشه سی ساله او را نقش بر اب کرد او چه کرد ؟ شنیده بود که اقای خلال، مدت سه هفته ای در ایل گردی خود مشغول طبابت و جمع آوری اعانه است داستان او را کم و بیش شنیده بود و از روند کار بی منطق و بی مسولیتش شنیده بود اما هر گز با او روبرو نشده بود . با هماهنگی خانواده و تعدادی از همسایه ها ی دور و نزدیک دست به نقشه ای برای بدام انداختن او زد . قبل از همه چیز زمینه را برای ورودش اماده ساخت . سپس برای دعوت وی فردی فرستاد تا از طبابت و طالع بینی  به اصطلاح مفیدش استفاده و بهره ببرد .این را در سفارشی به قاصد سپرد تا بدین نحو او را هر چه زودتر به منزل این بزرگوار ایل بکشاند . آقای خام خان  قبلا از ورود خلال بستری آراست نرم و راحت در کنج چادر با شکوه خویش برای دخترش تدارک دید  و بساط پذیرایی ناهار را مهیا کرد . یکی از دختران مجرد خود را در نقش خانم حامله طوری با کلاف ریسمان و شمد و پارچه ، شکمی در حد متعادل برایش ساختند و در میان متکاهای مخملین و زیبا و نرم و راحت لم داده شد . با ورود استاد و فرد طالع بین با احترام او را استقبال کردند و سر انجام سر کلام باز کرد حال و احوال ،چرا در این چند سال سراغ ما نیامدی  ؟ مقدمه با این گپ و گفتها شروع شد . خلال هم خشنود و با ابهت و با غرود فکر میکرد این بزرگ ایلی احتمالا مشکل اساسی دارد و بطور حتم نیاز جدی به حضور من دارد . این حالات را از قیافه و چهره مغرورش میشد حدس زد .  خلاصه کلامش این بود که دختر من حامله است ومدتی است رنجور و کم اشتها و پرخاش گو شده است، در واقع  دردش چیست و درمانش کدام است . قبلا به اعضای خانواده گفته بود که امروز روزیست که مچ خلال را بگیرم و زبانش بسته اش را باز ستانم و به سخن آورم . همه متعجب بودند و عده ای مخالف بودند و عده ای موافق . مبادا در این میان از یکی از دو طرف آبرو ریزی شود .باز هم اختیار بدستان توانای خام خان بود .اما نحوه کار را تا کنون هیچکس حدس نمیزد . تا کلام اشارات استاد گل کرد که این زن دچار ترس و هراس شده و از چیزی مانند سگ سیاه و درنده ترس شدید برداشته وشوهرش نسبت به او بی مهر شده و دوستش ندارد . داروی ان هم در دستان من است خام خان امانش نداد وبیشتر از این اجازه سخن سرایی بیهوده را از وی گرفت . اینجا او بود که داشت مورد آزمون واقعی قرار میگرفت . چگونه تو که از اعماق انسانها اگاهی داری تشخیص درست و حسابی و نا مناسب و علاج واقعه را کاملا بر عکس دادی همین یک دلیل و مورد برای محکومیت و سابقه سی ساله مورد قبولش نزد اکثر افراد ایل کافی بود تا هیمنه و قدرت بیکران او به یکباره فرو بریزد .اقدام بعدی این بود که ادعای پوچ و بیهوده گویی بزرگ و نا بخشودنی لال زدگی او  را بکلی برای همیشه نزد عموم  فاش کند . دختر صحیح و سالم در مقابل دیدگان عموم  یکی یکی اقلام بکار گیری نقش حاملگی را در آورد وبمانند مانکن لاغر اندام طبیعی خود چند بار دور خود چرخید و به جمع خانواده در انتظار حاصل نقش خود بود . خام خان با لحنی کوبنده و پر قدرت فریادن   به او گفت: ای بی انصاف دروغگوی پلید حقه باز تو در ایل ما به چنین اعمال پوچ و دروغ خود حکمفرمایی و فخر فروشی و نان میخوری .باید همه مزد دروغهای گفته شده و اموال مردم را پس دهی . تا کنون  با دروغ بیشمار سی ساله خود  کلاه سر مردم بیچاره  گذاشته ای .برخی از افراد خوش قلب و مهربان و خوش باور و ساده چه گناهی داشتند .بلافاصله به او گفت قدم دوم زبان گشودن شماست که اگر خود باز کنی که هیچ اما اگر نکنی با زور ترکه بیدی و انجیری و ترکه آب خورده گزی این کار اتفاق خواهد افتاد . هرچه با زبان اشاره قصد متقاعد کردن خام خان را داشت فایده نداشت . دستور داد  کلوک مخصوص روغن دانی پر از اب و ترکه را حاضر کردند  . یک جوری متوجه پس بودن حال و هوای اوضاع شد خواست یواشکی از مهلکه جان بدر برد اما نشد  اما مگر میشد . خام خان زرنگتر ازاو بود و کلک های سی ساله اوتوهینی وحشتناک  به همه افراد حاضر و غایب در این نمایش اثبات واقعیت از دروغ بود . با اشاره خام خان  ،او را در پس سایه چادر به روی شکم خواباندند و فرد هرکولی وظیفه  نواختن ترکه را بعده گرفت. با وجود اینکه مردی در استانه کهنسالی بود تا حدی شرم داشت ترکه را بر او بنوازند اما نیاز داشت تا چرخه افشای دروغینش فاش شود . خام خان با افسوس دندان غروچه میرفت ای کاش در جوانی یکدیگر بهم رسیده بودیم و این اتفاق باید در اوج جوانی تو روی میداد . با اشاره خان کار ادامه یافت . اولین ضربه ترکه  رابر پشت  او نواخت به محض بالا رفتن دست جلاد برای دومین شلاق  دستها به قصد تسلیم بالا رفت و به زبان مبارکش برای اولین بار گفت امان امان ، بخت بخت .برای نخستین بارجمع حاضر بگوش خویش صدای مرد لالی را شنیدند که ادعا میشد لال مادر زادی است . گرچه همه افراد اولین بار بود او را میدیدند . برای همه حاضرین این راز سی ساله فاش شد و زبانش در کامش چرخید و دیگر نیازی به زبان اشاره و چرخاندن دست و پا نبود . او را رها کردند و تاب خجالت در برابر این تعداد کم مجلسیان را نداشت چه رسد به جمعیت بیشمار ایل که آبروی سی ساله که هیچ تمام عمر را به باد فنا داد .اینست عاقبت لال بازی با توجه به ضرب المثل ایلی که گوید ماه اگر یک شبه رویت و پیدا نشود دو شبه حتما هویدا میشود .بلافاصله خبر در تمام ایل انطورکه بایسته بود ، پیچید . دیگر نه کسی رو داشت از خلال درمان جوید و نه خلال  رو داشت در هر نقطه و مکانی که اثری از  ایل باشد حاضر شود. ده ها فرسنگ آنطرفتراز ایل و افراد ایل جدا  باید دوری میکرد  . بله دوستان عزیز داستان واقعی ما اینجا به پایان خود رسید هیچی بهتر و گوارا تر از راستی نیست گرچه لحظه ها از گفتن راستی اوقات کمی تلخ است اما بهتر از صد ها بار آبروی بزحمت بدست آمده را به فنا دادن است ،که همه بر آن آگاهیم .خدا ان روزی را نیاورد که آبرو و ارزش افرادی از بابت غفلت ،خواسته و نا خواسته مانند اب ریخته بر زمین ریخته شود و مالک خود را بی ارزش جلوه دهد .  اینکه کار اقای به ظاهر طالع بین و ساحر نا پسند بوه که تردیدی در ان وارد نیست . اما روش برخورد و اثبات کار و خلع سلاح کردن وی با روش خاص خام خان بدون در نظر گرفتن معیارهای اجتمایی و محاکمه با جمع اوری اسناد و مدارک و شواهد مردمی نمایش او شاید در نگاه اول  غیرمنصفانه و بدور از انسانیت باشد و باید در مقابل کار ها و روش های بکار گیری و کسب مال از مردم در دو کفه ترازو قرار گیرد و در مقام مقایسه تصمیم صحیح از نا صحیح معلوم گردد و این  موردر در قضاوت متخصصین امور  روان شناختی جامعه قرار میدهیم که با توجه به فرهنگ و باورهای دوره های گذشته نسبتا دور از دو اقدام انجام شده نطر خواهی واقعی را مد نظر قرار دهند.  خوشبختی بکامتان نازنینان -illha

illha




داستان کلاه** کلاهی که هر گز بسرم نرفت - باد اورده را باد میبرد

اصطلاح - ضرب المثل ایلی (متنجنه )

داستان قربان قسمت اول- اجل برگشته میمیرد نه بیمار سخت 1

داستان و ماجرای کوتاه اسب ربایی من - نان و نمک بچش اما شکستن نمکدان هر گز

هزار داستان -عروسی نا فرجام زلیخا ، دختر زیبای ایل

هزار داستان :ابتکار مفید خانم آموزگار در کلاس و آموزشگاه

هزار داستان ::تر فند بازگشایی زبان ساحری که وانمود میکرد بطور مادر زادی لال است.

ایل ,کار ,میکرد ,افراد ,های ,هم ,بود که ,او را ,خود را ,خام خان ,را در

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

awareness دانلود کتاب پی دی اف shamimbaranv حسن سبیلان اردستانی insta الکترونیک معرفی کالا فروشگاهی فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی تحقیق و پروژه حالا بریم